خاطرات جنگ

 

                            

  مبارزه برای نماز

وقتی در بيست و سوم خرداد ماه شصت و هفت در شلمچه اسير شدم، يك روز نگهمان داشتند توی بصره، بعد منتقلمان كردند پادگان (( الرشيد )) بغداد و توی سلولهای خيلی تنگی جامان دادند. بيست نفر را ميريختند توی سلولها دو در دو يا دو در دو و نيم. آن قدر جا تنگ بود كه بچه ها حتی نمی توانستند پايشان را دراز كنند. با اين حال، نماز جماعت بچه ها ترك نمی شد. وقتی مامور عراقی می امد، آمار می گرفت و می رفت، ما تازه كارمان شروع می شد. می رفتيم سراغ برنامه های نماز و دعا.


 

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:, | 1:32 | نویسنده : رحمت |
صفحه قبل 1 صفحه بعد